طبق عادت هر روز برای رفتن به کلاس از پله های مرکز بالا و پایین می رفتیم که یک روز نوشته ای در تابلو اعلانات مرکز تعجب مرا برانگیخت کمی جلوتر رفتم دیدم یک سفر خانوادگی به کاشان فراهم است و با لبخند برای ثبت نام پیش آقای حسینی رفتم و بعد با خونه تماس گرفتم و همسرم را در شادی خود شریک کردم.
در حال و هوای خوشحالی سفر یک روز اقای حسینی مرا صدا زد و گفت: ده درصد هزینه سفر از دانش پژوهان گرفته می شود که کمی حالمان را گرفت ولی باز می ارزید.
روز موعود جمعه صبح فرا رسید من که گمان می کردم این مرکز نیز همانند خیلی از جاها با تاخیر حرکت کند با تاخیر از خانه حرکت کردم که به جهت نظم بالای مجموعه دیر تر از همه رسیدم و به عنوان آخرین نفر بلیط اتوبوس را از مدیر کاروان آقای نصراللهی گرفتم و با خجالت سوار اتوبوس شدم!
آقای حسینی را دیدم که مشغول فیلمبرداری بود و بعد دوربین را تحویل داد که نشانگر نیامدن ایشان به اردو بود که ما را متاسف کرد زیرا که حضور او باعث صفای بیشتر اردو می شد.
اتوبوس حرکت کرد و بعد از خواندن زیارت آل یاسین و صرف صبحانه مفصل به باغ پرندگان قمصر رسیدیم نیم ساعتی را گشت زدیم و انواع و اقسام حیوانات را دیدیم که برخی از آنان را در عمر زندگانی ندیده بودم در انتهای باغ آبشاری بود که جلب توجه می کرد و چند تا از بچه ها به سمت آبشار دویدند و ما هم آرام آرام به سمت آبشار حرکت می کردیم که متوجه اختلاف نظر آقای شهیدی و آقای نصراللهی در مورد آبشار شدم بگذیریم اصلا مهم نبود.
زود تر از ساعت اعلام شده سوار اتوبوس شدیم و برای خرید گلاب و عرقیات قمصر جلوی یک مغاز پیاده شدیم که خانم ها خوشحال و آقایان نگران جیب ها و مجردهاهم از دو دنیا آزاد اخرش هم جیب ما خالی و دستمون پر سوار اتوبوس شدیم.
به مسیر ادامه دادیم تا به یک محله تاریخی که خاندان بروجردی و طباطبایی بود رسیدیم اما قبل از بازدید به سمت یک جای سنتی برای خوردن بستی رفتیم تا اومدن بستنی جمع خودمونی شد و بچه هاز از فرصت استفاده کرده و ده درصد کذایی را از عهده خود خارج ساختند که این امر با صلوات بچه هاهم همراه بود.
بعد از خوردن بستنی و بازدید از خانه های بزرگ و تودر توی به زیارت یکی از فرزندان امام جواد علیه السلام رفتیم و نماز ظهر و عصر رادر این مکان مقدس خواندیم.
ظهر شده بود و صدای گرسنگی از شکم های بچه ها به گوش می رسید که یکدفعه ماشین توقف کرد و در یک پار ک نسبتا بزرگ مشغول خوردن مرغ شدیم.
بعد از ناهار که خواب و استراحت می چسبید ما به خاطرات چگونه طلبه شدن اقای شهیدی گوش فرا میدادیم بعد از صحبت های ایشان یکی از بچه های مثبت از متاهل ها خواست که مجرد ها را نصحیت کنند و یک نکته کلیدی را به آنان گوشزد کنند ولی جاتون خالی که کلی خندیدیم...
کم کم وسایل را جمع کردیم و به سمت باغ فین حرکت کردیم و به صورت دسته جمعی و با حضور یک راهنما مشغول بازدید شدیم.
مشهد اردهال زیارت علی ابن محمد آخرین مقصد بود که در آنجا هوا خنک و نیمه بارانی بود.
بعد از زیارت سوار اتوبوس شدیم و به سمت شهر مقدس قم حرکت کردیم و بچه ها برای این که خاطره خوبی در ذهن ها بماند با جملاتی و شوخی هایی خصوصا با آقای شهیدی مدیر، خنده را بر لبان همگان جاری ساختند و یک خاطره به یادماندنی در ذهن ها ماند.
خدا به همه افرادی که زحمت کشیدند خصوصا آقای شهیدی و آقای نصراللهی خیر دهد و امیدواریم اینگونه سفر ها ادامه پیدا کند. ومن الله توفیق