بسم الله الرحمن الرحیم
زمان : اولین جمعه اردیبهشت ماه سال 1390 هجری شمسی
مطلبی را نوشته بودم اما حالا که می خواهم در وبلاگ طلاب مرکز بگذارم ، خلاصه می کنم ، که مطلب طولانی را کسی نمی خواند ، هرکس وارد وبلاگ می شود عجله دارد ،تنها می خواهد چند ثانیه ای نگاهی بیندازد و برود .
قرار بود ساعت 6:45 صبح جمعه ، همه ی مسافران در مرکز جامع علوم اسلامی ساختمان شماره ی 2 باشند و 7 حرکت کنیم .
من و خانواده ام ساعت 6:53 در مرکز بودیم ، خانم ها در طبقه ی بالا مستقر شده بودند ، خانم را به راهنمایی آقای نصراللهی بالا فرستادم و خودم پایین رفتم . بظاهر همه چیز مرتب بود ، بر خلاف انتظارم اصلا خبری از عجله و تکاپوی قبل از اردو نبود . دقایقی بعد سوار اتوبوس شدیم .
اما خبر بد این بود که آقای حسینی همراه ما نمی آید ، ظاهرا مهمان داشت .
آقای حسینی همیشه خندان و مهربان است ، چهره ی گرمی دارد و واقعا زحمت می کشند .
خواستیم سوار اتوبوس شویم که فهمیدیم حساب و کتابی در کار است و بلیط هایی صادر شده است و مکان هر مسافر از قبل معین شده است .
بلیط ها خیلی هنرمندانه طراحی شده بودند ، پشت بلیط ها آیین نامه اسلامی سفر را داشت .
سوار شدیم و حرکت کردیم .
اولین برنامه ی اردو زیارت آل یس بود و بعد صبحانه که بسیار خوب بسته بندی شده بود و همه چیز داشت .
در همین ابتدای اردو جای تمامی همسنگرانم در مرکز را خالی کردم ، و بر چند صندلی خالی ته اتوبوس افسوس خوردم .
پس از طی مسافتی به باغ پرندگان رسیدیم .
اینجا حیواناتی را دیدم که هیچگاه از نزدیک ندیده بودم .
بعد به کاشان رفتیم و در خانه هایی بزرگ ، قدیمی و زیبا گشت زدیم . خانه طباطبایی ها و عباسیان .
امام زاده و باغ و حمام فین کاشان رفتیم .
بستنی و پلو مرغ و دوغ و ماست و چای و آبمیوه و کلوچه نوش جان کردیم .
الان داریم می رویم مشهد اردهال ، مناظر خیلی قشنگ است . ( این سفرنامه را در این لحظات سفر نوشتم .)
جای شما خیلی خیلی خالی بود بچه ها .
بعد از مشهد اردهال به قم می آییم ، شام هم به ما می دهند. خانمم می گوید تمامی سفر یک طرف ، شام هم یک طرف . می گفت داشتم فکر می کردم که الان با این خستگی به خانه می رویم شام چی درست کنم.
بچه ها انشالله سفر بعدی همراهمان باشید ، با شما به ما هم بیشتر خوش می گذرد .
من مرکز را خانواده ی دوم خود می دانم و بسیار دوست دارم .
باور کنید که سرنوشت ما به هم گره خورده است ، با این زحماتی که این سربازان گمنام مرکز می کشند از پشتیبان های فکری و علمی و مالی مرکزگرفته تا مسئولین مرکز و اساتید و استادیارها و آقای لطفی ، حجت برما تمام شده است و باید بفکر روزی باشیم که لتسئلن یومئذ عن النعیم .
به امید فردایی پر نور